نادرشاه از شاهانی است که بیش از بقیه سلاطین کشور به مشهد مربوط میشود؛ او زاده خراسان بود و شهر مشهد را برای پایتختش انتخاب کرد؛ جایی که بعدها خاک آرامگاهش شد. نادر بزرگزاده و شاهزاده نبود که بهراحتی تاجوتخت را به وی بسپارند.
این مرد باید دودمان صفویه را به باد میداد تا بتواند جای آنها بنشیند و حکومتداری کند. این کار دشوار برای یک آدم معمولی بدون هیچ پشتوانهای از ایل و تبارش، ناممکن بهنظر میرسید، اما سرسلسله افشار این غیرممکن را ممکن ساخت.
روزی که نادر بر تخت نشست و تاج شاهی را روی سر گذاشت، بزرگان و نجیبزادگان ایرانی دورهم نشستند و همه با هم به تختنشینی او رأی مثبت دادند. برگزاری شورای مغان یکی از اتفاقات مهم عصر نادر بود که این شاه ایرانی آن را رقم زد. امروز بهمناسبت روزی که تاج شاهی بر سر نادر قرار گرفت، بهسراغ بازخوانی این اتفاق رفتهایم.
نادر به ایل قرقلو، یکی از تیرههای افشاری، تعلق داشت و چون فرد معروفی نبود، بسیاری از جزئیات زندگی پیش از شاهیاش هم در میان زمان دفن شده است، تاجاییکه تاریخ دقیق تولدش را کسی نمیداند. او متولد یک محیط طبیعی خشن در یک منطقه ناهموار کوهستانی بود. در خراسان بهدنیا آمد، ولی این اتفاق برایش یک انتخاب نبود و حاصل کوچاندن اجباری اجدادش به این بلاد بود.
آنها از ممالک آذربایجان آمده بودند تا با طوایف ازبک که مدام به خراسان حمله میکردند، روبهرو شوند. نادر در چنین وضعیت جنگی، بزرگ شد. امامقلی، پدر نادر، یک چوپان ساده بود و نادر اسمورسمی از او به ارث نبرد. در جوانی به خدمت حاکم ابیورد درآمد و در زمان مرگ باباعلیبیک، قدرتمندانه زمام امور را به دست گرفت و آداب مملکتداری را اندکاندک آموخت و بارها با افغانان متجاوز به خاک ایران جنگید و رفتهرفته برای خودش یک ارتش ساخت.
موفقیتهای نادر در جنگهای محلی، آوازه این مرد را به گوش شاهطهماسب دوم رساند. ضعف صفوی و شهرتجویی نادری باهم درآمیخت تا نادر سیونهساله با سپاه ۵ هزارنفری به خدمت شاهطهماسب دربیاید. این نیروها، بعدها هسته اصلی ارتش پیروزمند او را تشکیل دادند. نادر، ملکمحمود سیستانی را هم شکست داد و مشهد را تصرف کرد تا لقب «طهماسبقلیخان» را برایش به ارمغان بیاورد.
بعد پسر خود، رضاقلیمیرزا، را حاکم این شهر کرد. او در سه جنگ مهم «مهماندوست»، «خوار» و «مورچهخورت»، «اشرف افغان» را شکست داد و طهماسب را در اصفهان، تختگاه اجدادی او (طهماسب)، به تخت سلطنت نشاند. شاهطهماسب نیز در ازای این فداکاری به خواستههای نادر تن داد. طهماسب با واگذاری حکومت ایالتهای خراسان، مازندران، استرآباد و سیستان به او و ازدواج نادر و فرزندش، رضاقلیمیرزا، با دو خواهرش موافقت کرد.
سلسلهجنگهای این مرد سپس با نیروهای متجاوز عثمانی شروع شد تا خاک وطن را پس بگیرد. او میتوانست کار عثمانی را یکسره کند، ولی خبر رسید که مشهد در محاصره افغانان ابدالی است. ناگزیر بهسوی خراسان برگشت تا ابدالیها فقط با شنیدن نامش عقبنشینی کنند. نادر سپس هرات را تسخیر کرد.
این کشمکشها و قدرتنماییها برای مردی که صفویه، هم به او مدیون بود و هم از او میترسید، ادامه داشت. شاهطهماسب با آن پیشینه خانوادگی، در سایه مردی گم شده بود که پیش از آن، هیچ ردونشانی نداشت.
شاهطهماسب هم پا پس نکشید و تلاش کرد خود را از زیر سایه بزرگترین حمایتگرش بیرون بکشد. او درگیر جنگ با عثمانیها شد تا شاید پیروزیهایش، بتواند پرده بر پیروزیهای نادر بکشد و محبوبیت او را بین ایرانیها بکاهد. میگویند طهماسب درمیان نزدیکانش آرزو میکرده است نادر در خراسان، گرفتار جماعت افغان شود؛ البته شاه صفوی آرزویش را با خود به گور برد.
شاهطهماسب از عثمانی شکست خورد و تا همدان عقب نشست و مجبور به صلح شد. معاهدهای میان شاه شکستخورده و عثمانیها بسته شد که پنج منطقه از محال کرمانشاه را به احمدپاشا، شاه عثمانی، واگذار میکرد؛ البته عثمانیهایی که بارها مقابل نادر شکست خورده بودند، شرط گذاشتند که این قرارداد باید به امضای نادر هم برسد؛ دستاویزی که به دست نادر افتاد تا ضربه آخر را به سلطنت صفویه وارد کند.
او مخالف این قرارداد بود و این پیغام را به شاه عثمانی داد. بعد هم بهسمت اصفهان راه افتاد و نمایندههایی را فرستاد تا نارضایتیاش از چنین معاهدهای را به گوش شاهطهماسب برسانند. در این دوران، طهماسب اگرچه نمیتوانست مخالف با نادر رفتار کند، به او اعتماد هم نداشت. نادر، بزرگان مملکت را دورهم جمع کرده و از آنها خواسته بود تاجوتخت پادشاه را از او بگیرند و تسلیم نادر کنند تا او برای امر سلطنت تصمیم بگیرد.
نادر در این مجمع گفت که از لشکرکشی خسته شده و میخواهد باقی عمر را در مشهد به عبادت و استراحت بگذراند
شاه میدانست که عرضه بازپسگیری حکومت از نادر را ندارد؛ به همین دلیل وقتی فرستادگان نادر تصمیم او را به شاه اطلاع دادند، جقه و تاج پادشاهی را به آنها تسلیم کرد تا نزد مدعی تازه ببرند. نادر هم تقصیر عزل شاه را بر گردن امرای عراقی انداخت و عباسمیرزای ششماهه را پادشاه مملکت و خود را زعیم او کرد. او سپس به جنگی شتابزده با عثمانی رفت و شکست خورد. بعد از آن، سپاه خود را بازسازی کرد و به جنگ ترکان عثمانی بازگشت و آنها را شکست داد.
او معاهدهای با احمدپاشا امضا کرد که به موجب آن، عثمانیها باید از تمام خاک ایران که در ۱۰ سال گذشته اشغال کرده بودند، بیرون میرفتند. شاه مملکت سهساله بود که نادر توانست امنیت و آرامش را به کشور برگرداند. او جغرافیای ایران را نیز افزایش داد و بخشهایی از کردستان و عراق را به ایران ضمیمه کرد. در این دوران، شاید نخستین فکر شاهی بر سر نادر افتاد.
نادر میدانست پادشاهی موروثی است و او از این زاویه، مشروعیت لازم برای بر تخت نشستن را ندارد، پس با مشورت بزرگان و پیشنهاد حسنعلیخان معیارباشی طرحی نو درافکند. او همه بزرگان و سرکردگان مملکت را به دشت مغان دعوت کرد تا نماینده ملت باشند. ۱۵ بهمن سال ۱۱۴۷ قمری بود و همه ریشسفیدان، امنا و سران مملکت به مجمع دشت مغان رفتند تا تکلیف مقام سلطنت را روشن کنند.
نادر در این مجمع گفت که از جنگ و لشکرکشی خسته شده است و میخواهد باقی عمر را در مشهد به عبادت و استراحت بگذراند. او خوب میدانست همه آنها که آنجا حاضرند، بر این باورند که مستعدترین فرد برای زمامداری در آن زمان، نادر است. وی در سالهای پیش از این، خدمات ارزندهای کرده بود و میدانست که بهترین گزینه انتخابی بزرگان، خود او خواهد بود.
این شورا چیزی نبود که نادر بهراحتی از خیر آن بگذرد؛ به همین دلیل کارگزاران ویژهای به همهجا فرستاد تا در صورت سرپیچی دعوتشدگان، آنها را با اجبار به اردوی مغان بیاورند. بعضیها جمعیت این همایش را ۱۰۰ هزارنفر نوشتهاند که نشان میدهد نادر کسی را در این کشور از قلم نینداخته است. هر صاحبمنصبی با خود چند خدموحشم به اردو آورده بود و این روایت، میتواند درست باشد؛ البته نادر حواسش بود که مستقیم از حاضران، درخواست ردای سلطنت نکند.
او گفت: «ما را هوس تاج و هوای سروری در سر نیست و آنچه حق کوشش بود، در این چند سال بهجا آورده و ولایات ایشان را با اسیران ایشان از دست افغان و روس و رومی، خلاص کردهایم».
او با راهاندازی ماجرای مغان، هم خاندان صفویه را برانداخت و شاهعباس سوم را عزل کرد و هم مهر تأیید نمایندگان ملت را گرفت تا در آینده، گرفتار این موضوع نباشد. نادر با سخنرانیهایش نشان داد که حاضران چارهای جز اینکه خودشان ردای سلطنت را بر دوش او بیندازند، ندارند. همین اتفاق هم افتاد و نادر شروطی هم برای آنها تعیین کرد. موروثی کردن سلطنت در خانوادهاش، جزو شرایطی بود که او گذاشت و تختنشینی پسرش را هم تضمین کرد.
حاضران، شرایط نادر را پذیرفتند و او دوازده روز مانده به نوروز بر تخت پادشاهی نشست. ابتدا نمایندگان شهرهای هرات، مشهد و مازندران، طومار را امضا کردند و سپس نوبت به نمایندگان آذربایجان و آرارات و دیگران رسید. از آن روز ۲۵۰ سال میگذرد.
* این گزارش شنبه ۱۹ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۴۱۷۵ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.